قدم به سوی نجف و کربلا و کاظمین
دستم به نوشتن نمی رود چه بنویسم از لطف و محبت بی کرانشان سال ها لحظه شماری کردم و هر محرم نشستم به روضه خوانی با دل و حالا که وقتش رسیده و دعوت نامه به دستمان رسید بــــاورش چه سخت است احساس غریبی و اشک تمام دلم را پر کرده آخر امسال ازشان خواستم... التماسشان کردم ... کاسه گدایی را به سمتشان گرفتم و به شش ماهه اش قسم دادم دو حاجت ..... کربلا و فرزندی از اخلاق حسینی ... حالا عازمم آن هم چه وقت روز میلاد آقا امیرالمومنین (ع) گوشه ایوان طلایش نمی دانم اشک مهلت شادباش می دهد به آقا نمی دانم... خدایا شکرت.... هزار بار شکر.... میلیون ها بار شکر ... اصلا نمی دانم به چه اندازه شاکرت باشم آرزویی که...